حتما برایتان سوال پیش آمده که چطور بر خلاف گمانه زنی های روشنفکران بعد از هدفمند سازی یارانه ها شاهد اعتراضات مردمی نبودیم.
در زیر دو مثال علمی برای این سوال ارائه میدهم تا همه بدانیم که چرا مردم اعتراض نمی کنند و اصولا چرا حکومت هر گونه نقد و صدای مخالفی را سرکوب میکند؟
مورد 1:
یک گروه از دانشمندان پنج میمون را در قفسی گذاشتند و در وسط قفس یک نردبان که بالای آن مقداری موز گذاشته شده بود قرار دادند
هربار که میمونی از نردبان بالا رفت، دانشمندان میمون های دیگر را با دوش آب سرد خیس کردند.
پس از مدتی، هر میمون که از نردبان بالا رفت میمون های دیگر میمونی را که از نردبان بالا رفته بود را کتک زدند.
پس از مدتی، هیچ میمونی دیگر جرات اینکه از نردبان بالا رود را نداشت، گرچه وسوسه او بسیار عمیق بود.
دانشمندان تصمیم میگیرند یکی از میمون ها را با میمون جدیدی عوض کنند. میمون تازه اولین کاری که می کند برای بدست آوردن موز از نردبان بالا می رود. ولی میمون ها دیگر او را محکم کتک می زنند
پس از چند بار کتک خوردن، میمون تازه وارد فرا می گیرد که نبایستی از نردبام بالا برود، اما هرگز نمیداند چرا.
میمون دوم جایگزین می شود و همان وضع ادامه می یابد. میمون اول هم در کتک زدن میمون دوم همکاری می کند. میمون سوم جایگزین می شود و همان وضع کتک زدن ادامه میابد. میمون چهارم جایگزین می شود و همچنان کتک زدن هر میمونی که از نردبان بالا می رود ادامه دارد. میمون پنجم هم جایگزین می شود و کتک زدن و کتک خوردن همچنان ادامی میابد.
حالا آنچه مانده میمون های جدیدی هستند که حتا هیچکدامشان دوش آب سرد را هرگز تجربه نکرده اند، ولی همچنان هر میمونی که از نردبان بالا می رود را کتک می زنند.
اگر ممکن بود از میمون ها پرسش شود چرا آنانی را که از نردبان بالا میروند را کتک می زنند، مطمئن باشید جواب می توانست این باشد...
”من نمیدانم – این روش کاری است که در اینجا مرسوم است“
آیا این بنظر شما مانوس و خودمانی نیست؟؟
----------------------------------------
مورد 2:
روزی دانشمندی آزمایش جالبی انجام داد... او اکواریمی شیشه ای ساخت و با دیواری شیشه ای دو قسمت کرد .
در یک قسمت ماهی بزرگی انداخت و در قسمت دیگر ماهی کوچکی که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگ بود .
ماهی کوچک تنها غذای ماهی بزرگ بود و دانشمند به آن غذای دیگری نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچک بارها و بارها به طرفش حمله کرد، اما هر بار به دیواری نامرئی می خورد. همان دیوار شیشه ای که او را از غذای مورد علاقش جدا میکرد .
بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به آن طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچک کاری غیر ممکن است.
دانشمند شیشهء وسط را برداشت و راه ماهی بزرگ را باز کرد؛ اما ماهی بزرگ هرگز به ماهی کوچک حمله نکرد. او هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت . میدانید چرا؟
آن دیوار شیشه ای دیگر وجود نداشت، اما ماهی بزرگ در ذهنش یک دیوار شیشه ای ساخته بود . یک دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود؛ آن دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی.
-------------------
به نظر می رسد الگوی فرهنگی مردم ما بر پایه محدودیت های ذهنی از همان ابتدای شروع زندگی استوار است یعنی بدون اینکه حتی حکومت موردی را محدود کند به خاطر اعمال زور و سرکوب های قبلی جوانان جوری بار می آیند که خودشان آن سانسور و محدودیت را در اعمال و رفتار خود اعمال می کنند.
شاید خطرناک ترین عامل برای دست نیافتن به آزادی و آزادگی همین محدودیت های ناشی از زندگی طولانی مدت در استبداد و تحمل هر گونه سختی و شکنجه می باشد.
به امید روزی که این محدودیت های ذهنی و الگوی فرهنگی برده صفتی را فراموش و آزادی را پس بگیریم.