دیگه دل مثل قدیم عاشق و شیدا نمی شه
تو کتابم دیگه اون جور چیزا پیدا نمی شه.
دنیا زندون شده : نه عشق ، نه امید ، نه شور ،
برهوتی شده دنیا ، که تا چش کار می کنه مرده س و گور.
نه امیدی - چه امیدی ؟ به خدا حیف امید !
نه چراغی - چه چراغی؟ چیز خوبی می شه دید؟
نه سلامی - چه سلامی؟ همه خون تشنه ی هم !
نه نشاطی - چه نشاطی ؟ مگه راهش می ده غم؟
باغاش انگار باهارا از شکوفه گر می گرفت :
آب به چشمه ! حالا رعیت واسه آب خون می کنه
واسه چار چیکه ی آب ، چل تا رو بی جون می کنه
نعشا می گندن و می پوسن و شالی می سوزه
پای دار ، قاتل بیچاره همونجور تو هوا چش می دوزه
- «چی می جوره تو هوا ؟
رفته تو فکر خدا ؟...»
«نه برادر ! تو نخ ابره که بارون بزنه
شالی از خشکی در آد ، پوک نشادون بزنه :
اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه ! »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر