۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

آزمودم عقل دور اندیش را - بعد از این دیوانه سازم خویش را

این نوشته نه به منزله پایانی بر آرمانهایم است که نشان دهنده آغازی دوباره است بر هر آنچه آن را آرمان میخواندم.
 روزگار سیاهی را میگذرانیم سپاهی سیاه بر چشم و گوش و دهان ما قفل زده که نه ببینیم نه بشنویم و نه بگوییم، دستهایمان بسته و پاهایمان به زنجیرند و تنهایمان رنجور از ضربه های شلاق و ذهن هایمان آزرده از هجوم سیل آسای اخبار بد، صبحگاهان با صحنه اعدام از خواب بیدار میشویم و شامگاهان خسته از بیگاری طاقت فرسا خبر دستگیری عزیزانمان را میخوانیم.
خواستیم در این سیاهی امیدی باشیم بردلهای رنج دیده مردم ، نوری باشیم در تاریکی مطلق که سرمای نخوت طاغوتی را از بین ببرد و دریغا که سیاهی تنها هدیه ای است که شب به ما می دهد.
مردم خسته اند ، مردم غمگینند، مردم میدانند که در این هماورد حق و باطل کدام است حتی اگر تاریکی مطلق حکمفرما باشد و بلندگوهای طاغوت ، شب و روز سیاه را سپید و سپید را سیاه جلوه دهند، مردم میدانند آنکه خنجر بر شاهرگهایشان میشکد ولو با خنده و تمسخر کیست ؟ که چهره منحوسش با هر بار سرافکندگی جلوی چشمان منتظر خانواده شان جلوی چشمانشان می آید.
برای مردم رنگ سبز و سپید و قرمز تفاوتی ندارد که تنها چیزی که می بینند سیاهی است و بس.
مردم شادی می خواهند امیدی پرنور میخواهند تا زندگی کنند برایشان فرقی نمیکند که به زندگی با ذلت متهم شوند یا بردگی؛ 
برای این مردم ستم دیده راهپیمایی سکوت تنها نیشخندی در پی دارد چرا که معتقد به قوانین بقای هستی اند قانونی که شیر را سلطان جنگل میداند و شیر هیچگاه در مقابل کفتاران راهپیمایی سکوت نمی کند که اگر سکوت کرد دیگر شیر نیست بچه گربه ای پر مدعاست.
برای مردم فرقی نمیکند که چه کسی ارزشهای این 30 سال را زیر سوال ببرد یک مخالف حکومت یا حتی یک باتوم به دست نمکین.
ذهنها چنان از سیاهی پر شده که تکرار حدیث تلخ بازداشت و شکنجه و تجاوز و اعدام راهی به افکار آنان باز نمیکند و ناگزیر به فراموشی است.
دور اندیشی و عاقلی در این سیاهی محض تکرار گناه آلود آینده سیاه تر است و مستحق  مرگ که مردم ما نه به آینده زنده اند که در گذشته از دست رفته و حال نداشته خود گرفتارند...
--- ادامه دارد ---

هیچ نظری موجود نیست: