۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

چرا بعد از 32 سال خفقان باز سکوت کردیم؟



یکسال از خروش مردم گذشت، از خروش بی صدای مردم، مردمی که سالهاست صدایشان در این حکومت سانسور شده، سالهاست صدای ناله مادران داغ دیده و پدران کمر شکسته به گوش دیگر مردمان این سرزمین نمی رسد و مردم را دچار نخوت بی اعتنایی به درد کرده، کو این ته صداهایی که می آید از روی سرخوشی نالنده است و هیچگاه نصیب حال ما نمیشود و چه خیال شیرینی.
از سانسور و خفقان و سرکوب حکومت ظلم شوریدیم تا آزادی را فریاد کنیم اما شگفتا که آزادی را با سکوت فریاد کردیم حتی وقتی که حکومت تیغه سانسور را از گردنمان برداشته بود خود گردن به تیغ سانسوری خود ساخته دادیم و به آن بالیدیم و افسوس که ندانستیم که این حکومت است که بر خود میبالد که چنان بچه خود را تربیت کرده که خبر مرگ خود را هم در گور سکوت خود دفن میکند.
چه شد؟ چه کردیم؟ چه کردند که برای آزادی بیان اعتراض که نه سکوت کردیم؟ مگر اعتراضمان به خفقان نبود چطور خود به دست خود اعتراضمان را خفه کردیم؟
اگر قرار به سکوت بود چه نیازی به این همه ستاره درخشان بود که برای طلب آزادی به خاک و خون کشیده شدند؟
قرار به سکوت بود و عدم خشونت ، اما دفاع از جان چه؟ چطور بره ای میتواند در برابر کشتار و شکنجه و تجاوز گرگ سکوت کند و پیروز شود؟
گرگ چه کار باید بکند تا بره ها یکنوا بر سر گرگ چون شیری غرش کنند و تسلط پوشالی گرگ را به چالش بکشند؟
آری، سانسور و خفقان به حدی در اندیشه های ما رسوخ کرده که حتی در نبود گرگ درنده نیز خود افساری بر گردن و سانسوری بر لب میزنیم.
اشتیاق پرواز بیهوده بود، نه پری در کار بود نه آسمانی - و با خود گفتم آیا با لبهای بسته روزی خواهیم خندید؟

هیچ نظری موجود نیست: