۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

حکایت شیخ نیک الله و جوانک سبزاللهی

از مریدان شیخ نقل است که شیخ در ولایات فرنگ زبانزد خاص و عام بودندی و همه از این جلال و جبروت شیخ انگشت به دهان بودندی.
روزی جوانکی به نزد شیخ آمدندی و عرض همی کرد : ای شیخ بزرگ، اگر مرد هستندی چرا وارد گود نمیشوندی ؟
شیخ از آن گفته ثقل (1) سیاه شدندی و رعشه بر اندام مریدان افتادندی ، شیخ ندا داد : سبز اللهی !
شیخ بزرگ این بگفت و به سمت حجره بدوید.
و در سه سوت نقش مضحک (2) آن جوان کشیدندی و مریدان هم سبزاللهی را اردنگ مفصلی زدندی.
از آن پس همانطور به شوکت شیخ زاییده شدندی و احدی را یارای قلم نیک نویس شیخ نبودندی.

(1) گفته ثقل: یاوه، هر چیزی بر علیه ما
(2) نقش مضحک: کاریکاتور(فرنگی)، هر نقشی که جگرمان را خنک کند، سلاح آتشین بر علیه دشمنان

هیچ نظری موجود نیست: